پرهام پرهام ، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 10 روز سن داره

پرهام و دنیای تازه

پرهام در کنفرانس اموزش فیزیک- سنندج1

به نام خدا پرهام و دوست سنندجی اش داریوش در حال مباحثات علمی و البته ترکاندن وسایل موزه ی علم و فناوری!  داریوش آدم جالبی بود. مادربزگش برای نظافت ساختمان های دانشگاه می اومد. داریوش خونگرم و صمیمی بود. خیلی زود با امیر و پرهام و من دوست شد. یه روز بعد از ناهار دیدیمش که از بالای ساختمونی با مادربزرگش برای ما دست تکان می دادند. گفت: پرهام بیاد بازی. گفتم: ما می ریم کمی بخوابیم بعد میام بریم جلسه. گفت: خب باشه. عصر اومدیم پایین. دیدیم بچه نشسته پای ساختمون منتظر ما!...گفتم: می خواهیم بریم کارگاه آموزشی. میایی؟..گفت: اره. گفتم: مادربزرگت نگران نشن. گفت: نه گفتم با پرهامم!...رفتیم ساختمان کنفرانس ها و کارگاه ها. دلم نیومد دوتا بچه ر...
30 شهريور 1393

بوعلی سینا

به نام خدا پدر و مادرم به همراه پرهام. امیر درحال مکالمه بود منم در حال عکس گرفتن خب!     کتابخانه ای که توی بنای آرامگاه بوعلی سینا ساخته اند.   پرهام منتظر علم و دانش تا بیان و بخوندشون!     ...
27 شهريور 1393

دشت میشان

به نام خدا پرهام و پدر من در دشت میشان. همدان. گنجنامه. سوار تله کابین شدیم و رفتیم بالا به دشت وسیع و نسبتا بکری رسیدیم. خنک معطر به بوی سبزه و آب و خاک...توی سیاه چادر آش دوغ ترش خوردیم. ...
27 شهريور 1393

روز پزشک

به نام خدا پرهام و سارا- دختر خاله لیلا-  سارا برای خودش دفتر و دستک و روپوش و عینک و بساط پزشکی فراهم کرده. جراحی می کنه. منو جراحی زیبایی پوست و دایی مهدی رو جراحی بینی کرده! کلی مراجعه کننده هم داره! اینا رو نوشتم تا مقدمه ای بشه برای اصل موضوع امروز: ما رفتیم دندانپزشکی کودکان و پرهام 2 تا از دندونهاش رو درست کرد. بعدا عکسهاش رو می گذارم.الان با استامینوفن خوابیده.   ...
19 شهريور 1393

سفرنامه- بخش 1

به نام خدا سه هفته ای نبودیم. رفته بودیم مسافرت. 2هفته تهران بودیم. پرهام در مسجد بازار بزرگ تهران   پرهام در جلسه ی دفاع پایان نامه ی دوست من نرگس ریگی نژاد عزیز.   توی جلسه پرهام یه دختر حدودا 10 ساله رو دید. ریحانه- دختر مورد نظر- توی عکس هست. پشت پرهام با یه لباس صورتی پررنگ. به من گفت: مامان صداش کن بیاد پیش من. من گفتم: خودت برو پیشش. می گفت: نه من روم نیمی شه! و بعد فرمودند: مامان بهش بگو من نیمی خوام مزاحمش بشم من فقط می خوام باهاش  آشنا بشم! وقتی برای امیر تعریف کردم گفت: من از اینده ی این بچه می ترسم! خب چه اشکالی داره بچه روابط عمومی اش بالاست دیگه! ...
16 شهريور 1393
1